سرویس تاریخی پایگاه صهیونپژوهی تیه: این روزها کمتری پیدا میشود تا مطالعات دقیق زیادی در حوزه تاریخ و اندیشه یهود داشته باشد، اما حجت الاسلام و المسلمین سعید سلیمی با مطالعات تخصصی یهود یکی از این افراد است. تازگی ها با ورود به مسئله وحی کودک در حال بررسی یکی از مهمترین کتب مخفی یهود هستند، اما ما سراغ ایشان رفتیم تا پیرامون تاریخ پیامبر اسلام و فعالیتهای یهود به پاسخ سوالات برسیم، متن زیر حاصل گفتگوی خبرنگار پایگاه صهیونپژوهی تیه با ایشان است.
در قرون گذشته برداشتهای شخصی از آیات قرآن، کلمات رسول الله و بعضی از مطالبی که صحابه و اهل بیت شده است که احیانا به دست اهل سنت و حتی شیعه رسیده است، عدهای فرقههایی را درست کردهاند، در تبلیغ آن کوشیدند و احیانا پشتیبانهایی هم برای آنها پیدا شد که عمدتا انگلیس، روسیه یا کشورهای استعمارگر بودند و بعد از آن ترویج شدند و مبلغینی پیدا شده و آنها را بزرگ کرد. در اعصار گذشته میتوان گفت که اولین باری که فقه حکومتی یا علمای درباری پدید آمدند از زمان متوکّل خیلی قوی و ریشه دار شد، تا جایی که میبینیم در زمان دو تا از خلفای اموی و سه تا از خلفای عباسی که قدرت در حال انتقال بود، فرقه ای به نام معتزلی پیدا شد.
این فرقه ابتدا یکی از شاگردان حسن بصری و به نام واصل بن عطا بود و بعد سر مسئلهای که از استادش پرسید با هم در افتادند و در همان جلسه درس از هم جدا شدند و در روی استادش ایستاد و بعد عزلت گزید و گوشهای از مسجد جامع بصره که آن روز حوزه علمیه بود، نشستند و عدهای شاگردان همان کلاس که حق را به واصل بن عطا میدادند نیز فاصله گرفتند و دور هم نشستند و افرادی که در آن مدرسه به عنوان درس یا عبادت میآمدند، اطراف اینها مینشستند و حرفهای جدیدشان را میشنیدند، کم کم جذب اینها شدند و ذرهای قدرت پیدا کردند، اما بعدها همین ها تبدیل به 25 فرقه شدند.
عقل گرا بودند به این معنا که هر چیزی که عقل ناقص ما بپذیرد، اینها میپذیرفتند و هر چیزی که آن را رد کند، رد میکردند. اینها میرفتند و هر چیزی را که رد میکردند. یعنی محدودیتی برای عقل قائل نبودند و همه چیز را محدود ولی عقل خودشان را نامحدود میدیدند. نگاهی عاقلانه به عقل نداشتند، بلکه کاملا غیر عقلانی بود. عقل محدود و خطا کار و خطا پذیر است و این خطا را همه انسانها تجربه کردهاند. هر چند سال یکبار انسان متوجه خطاهای سال گذشتهاش میشود و این را نپذیرفته و میخواستند همه چیز را عقلی حل کنند. برای همین هم شروع کردند و میخواستند از همان بالا نسبت به توحید عاقلانه انتخاب کنند و این عقیده خودشان را به صورت عقلی بچینند و شکل بدهند.
هر کدام از این 25 فرقه نظریهای داشتند و اختلافاتی با هم پیدا کردند. بعضا گرایشهایی به اهل سنت پیدا کردند و مانند ابی الحدید که ذهبی در موردش میگوید این عالم بزرگ معتزلی سنی بود، یعنی همچنین فرقهای هم بین اینها بود. در حالی که 5 خلیفه از اینها حمایت کردند که یکی از آنها ماُمون بود و به روم رفت و در سراسر دنیا صاحبان علم، صاحبان کتب، صاحبان عقاید و آرای مختلف را جمع کرد و با خودش آورد و با امام رضا مناظره کردند. گروههای مختلف با هم مناظره میکردند، اما بعد امام رضا (ع) با زبان خودشان، با عقاید، نوشتهها و کتب خودشان همه را شکست داد و همین امر باعث شد که ولیعهد در جهان اسلام شهره آفاق شود و به نام عالم آل محمد(ص) معروف شود.
بله و شهرتی که حتی امام صادق و امام باقر هم پیدا نکرده بود و امام کاظم با لقبی که میگویند و العلوم الکاظمیه ایشان هم پیدا نکردند. تا این که در زمان امام جواد هم به این نکته مهم دست پیدا کردند که از طریق علمی با اهل بیت نمیتوان در افتاد و آنها را شکست داد، بلکه خود این علم برای آنها مشکل ساز شد. مثل داعش برای کسانی که سازندهاش بودند و آن پدران نامشروع این فرقه حرامی الان خودشان گرفتار تروریستها شدند و آنها خودشان گرفتار این فرقه شدند که ما میخواستیم عدهای را پیدا کنیم که علم را ترویج کنند و اهلبیت کرسیهای علمی را اداره میکنند.
لذا علمایی که درست کردند و همین فرقههای معتزلی بلای جانشان شد که میگویند ما خدا را از طریق علم پذیرفتیم و عقلا پیغمبر هم که گفتیم، اصلا صحیح نیست کسی بپذیرد که خدایی عادل باشد و پیغمبرهایی را بفرستد که هر کدام دینی داشته باشند که بعد صاحبان آن ادیان با هم در بیفتند. مسیح، موسی، پیامبر خاتم هر کدام به طریقی بگویند که ما بر حق هستیم و نتیجهاش بشود درگیری و ریختن خون عدهای بی گناه و در نهایت این سوال ایجاد شود که اصلا خدا چرا این کار را نمیکند که در نهایت همه پیامبران را کنار میگذاشتند و همه چیز را ول کنند که اصلا چیزی نداریم.
الان از طریق این فرقههایی که در جهان اسلام به قدرت زیادی هم رسیده بودند و زیر سوال رفتهاند، خطر جدی تهدید شان میکند. بنابراین متوکّل که به قدرت رسید، احمد بن حنبل را از زندان آزاد کرد و قدرت خوبی به او داد و به عنوان مفتی اعظم در بغداد معرفی کرد و رفت و تمام معتزلیها در هر جایی که بودند کشتار کرد تا حدی که علمای حنبلی اعلام کردند و فتوا دادند که خوندن کتابهای اینها حرام و کتابهایشان نجس هست، چرا که اینها با مرکب مینوشتند و مرکبها آبکی است و بالاخره کتابها اینگونه درست شدند و مثل حالا که گلاب و این چیزها درست میکنند و احیانا دست طرف هم قاطی میشد. لذا با این استدلال دست گرفتن کتابهای این افراد را هم نجس دانستند.
نقاشی از چهره واصل بن عطا
اینها میگفتند که کل کتاب نجست هست و فتوای پر طرفداری بود، فرقههای فراوانی پیدا شد و به عنوان فرقههای اهل سنت پیغمبر و نه به عنوان اینکه اهل سنت پیرو پیغمبرند. عدهای عقل زدا بودند و میگفتند که دینداری مان اینگونه باشد که بعد از پیامبر صحابه و بعد هم خلفا و در نهایت تا به امروز همین شکل را ادامه بدهیم و خراب نکنیم. این مسئله مشخص بود که در نهایت به نفع چه کسی تمام میشد. در واقع به نفع خلیفه وقت بود و لذا خودش هم مروج این عقیده شد و بعد برای اینکه این عقیده را ترویج کنند؛ قدرت بسیاری به احمد حنبل داد. طبری که از بزرگان جهان اسلام بود را کشتند و دیگران کسانی بودند که کتابهایش را نابود کردند و نهایتا آثارش از بین رفت و کشتار عظیمی در جهان اسلام اتفاق افتاد و برای اولین بار کلمه اهل سنت سر زبان مردم افتاد. اهل سنت که عرض کردیم مانند قهوه خانه سنتی، زندگی سنتی در واقع به معنای قدیمی به حساب میآید و نه سنت آقا رسول الله؛ هیچ ربطی به ایشان ندارد یا اینکه بگوییم در مقابل متوکّل بنیاد این فرهنگ را گذاشت.
جالب اینجا است که احمد حنبل را که استخدام کرد، اثری از وی به جا مانده که بعدها در زمان پسرش منتشر شد با نام مسند احمد که خیلی مشهور است و این اثر که از منابع دست اول اهل سنت است، حدود سی هزار و خوردهای حدیث دارد که از پیرزنی این احادیث را نقل کرده است، تا کسی در زمان پیغمبر مسلمان بوده و بعد از پیغمبر مسیحی شده، از حدیثی را نقل کرده و از هر کسی حدیث نقل شده است، اما از امام صادق حدیثی را نمیبینید. جالب اینجا است که از اهلبیت پیغمبر انگشت شمار حدیث وجود دارد. از امام صادق یک حدیث هست که آن را هم عرض میکنم.
نکته مهم تقوای احمد حنبل را از اینجا میشود فهمید. امام رضا(ع) عالم آل محمد بود، یعنی در تمام دنیا او را میشناختند با پنج هزار نفر که در هیئتهای مختلف آمده بودند تا با حضرت مناظره کنند و با امام دیدار داشتند و صحبتهای زیادی رد و بدل شد. مطالب علمی دقیقی راجع به ایشان بحث شده بود و امام رضا(ع) فرزند امام موسی ابن جعفر و فرزند امام صادق و امام باقر به صورت مستقیم از ایشان احادیث را نقل میکردند، اما احمد بن حنبل که شاگرد شافعی بوده و شافعی نیز شاگرد امام صادق بود و بعد ها با ابن انس نیز همراه شد.
وی حدیثی را نقل میکند و میگوید که در محضر امام کاظم بودم و دیدم که موجود عجیب و غریبی خدمت امام کاظم آمد و این موجود آنقدر وحشتناک بود که فرار کردم و فکر کردم که الان میآید و امام کاظم را میخورد یا میکشد. بالاخره حمله میکند و حیوان درندهای است. اما آمد و با امام چند کلمه گفتگو کرد و من متوجه نشدم که در این بین به همدیگر چه چیزهایی گفتند و در واقع به امام کاظم گفت که ترسیدم به شما آسیبی برساند و امام فرمودند که یکی از بزرگان اجنه بود و سوالاتی داشت و من امام انس و جن هستم.
جالب اینجا است که در ادامه انصاف را ببینید که میگوید بله بنی هاشم از این کرامتها داشتند و یعنی با این کلمه میخواهد قضیه را به طریقی فیصله بدهد. در حالی که در بنی هاشم ما ابولهب را داریم که از نسل هاشم است و حتی مگر عباسیان از نسل عباس نیستند، احمد بن حنبل یکی از آنهایی است که زمان شهادت امام کاظم (ع) در بغداد حضور داشت و هارون الرشید دستور داد تا همه علما را جمع کردند و امضا کردند که امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است ولی وی امضا نکرد و یکی از همان ها است که امام را کاملا میشناختند.
احمد بن حنبل با این توصیفات فقط یک حدیث نقل کرده است، اولا که امام رضا ولیعهد بوده است و ثانیا خود وی از کارگزاران آنجا بود و الان هم که امام رضا در طوس است، لذا امکان ندارد که وی از امام رضا آشنایی خاصی نداشته باشد و یک حدیث نقل کند و آن این است که پیغمبر فرمود هر کسی اسمش احمد باشد چنین فضیلتی دارد. دلیل نقل این حدیث هم به خاطر نام خودش است و همین مسئله تقوای احمد بن حنبل را میرساند که چگونه نقل حدیثش هم بوی منیت، تعصب، خودخواهی و خودپسندی میدهد.
عقایدی را منتشر کرد که ما به صورت سنتی دین داری میکنیم و برداشت عاقلانه از مسائل، آیات، احادیث، تاریخ و ... نداشته باشیم، اجتهاد نکنیم. متوکّل بود و علمای درباری او که یکی از آنها احمد بن حنبل، بخاری و مسلم بود که بخاری از بخارا، مسلم هم اهل نیشابور است و پدر مسلم آتش پرست بود. بخاری هم که از بخارا آمد، خلیفه دوم در خود کتاب بخاری دارد و در صحیح بخاری گفت که کتاب خدا برای ما کافی است، پس این کتاب خدا که برای ما کافی است، یعنی دیگر حدیث نقل نکنید، الان بخاری از بخارا آمده است به سمت بغداد تا حدیث جمع کند، چرا پس به این دستور خلیفه دوم وقعی نمینهید؟
کتاب تهذیب میگوید که بخاری استادی داشت و این استاد احادیثی جمع کرده بود و اجازه نشر اینها را نمیداد. آن زمان مرسوم بود که مجموعه جمع میکردند؛ مجموعهای از احادیث علما و گنجینههایی با این سبک داشتند و احادیث به صورت کتابت شده در اختیار وی بود. بخاری شاگردش به وی میگفت که این احادیث را در اختیار ما بگذار تا از آن استفاده کنیم ولی استاد هیچ گاه زیر بار نمیرفت تا اینکه خود بخاری طرفندی زد و نقشهای کشید و استادش را برای سفر به مکه فرستاد و نزد پسر استاد رفت و گفت که آیا میشود به این مطالب نگاهی بیندازم؟ فرزند استاد گفت که مشکلی ندارد و شما محرم اسرار پدرم هستید، لذا همه احادیث را در یک کتاب جمع آوری کرد و به عنوان یک کتاب چاپ کرد و از این کتاب به شهرت های عالیه رسید.
زمانی که استاد به بغداد بازگشت، فهمید که چه اتفاقی افتاده است و سکته کرد و خود اهل سنت در کتابهایشان به صورت معتبر وجود دارد که کتاب صحیح بخاری دزدیده شده است و انتشار این کتاب با پول متوکّل عباسی بوده است. امیرالمومنین درباره متوکّل در پیشگویی هایی آورده است که کافر ترین بنی عباس است و لذا 18 هزار نفر از شیعیان را در سامرا سر میبرند، چقدر انسان در زندانها بودند که این همه انسان را این گونه به شهادت میرساند. این افراد فقط با این حساب که محب امیرالمومنین هستند و بنابر احتیاط واجب باید آنها را گرفت و کشت، دستگیر شدند و به شهادت رسیدند.
برای تخریب امیرالمومنین دست به هر کاری زدند تا آنجا که پدرشان ابوطالب را متهم به کفر میکردند و این سوال را بنی عباس مطرح مینمودند که علی با همچنین پدری چگونه است که جانشین پیامبر بشود ولی عموی پیامبر جانشین پیامبر نمیگردد. بنابراین کشتارها را شروع کردند و در مقاتل طالبین ابوالفرج اصفهانی حکایت شهدای مظلوم که از اولاد ابوطالب بودند برای ما نقل شده است و لذا با وجود این همه آیه از مباهله و تطهیر و حدیث شریف کساء و ... ولی باز هم بر سر این مسئله اختلاف کردند.
به هر حال جانشین حضرت آدم، هابیل بود که نشد و شیث پیامبر شد، یا حضرت نوح بعد او هم ادریس بود. سام پسر حضرت نوح بود، حضرت ابراهیم پسرش اسماعیل هست ولی اسحاق هست.
در اولین جلسه پیغمبر اعلام کرد، اولین کسی که به من ایمان آورد، جانشین من است. آنجا راه دارد حتی ابولهب به عنوان جانشین انتخاب شود، اما ابوبکر و عمر و ... هیچ کدام راهی ندارند، چون اصلا از نسب پیغمبر نیستند. این از دلایل محکمی است که میشود از قرآن برای اهل سنت اقامه کرد. اما پیغمبر گفتند که اهل بیت پیغمبر (که گفتیم ایشان روشهای مختلفی داشتند) حتی فرمودند که من کنت مولای فهذا علی مولای این هذا اینجا موضوعیت دارد و میتوانستند فقط بگویند فهذا علی مولا؛ یعنی این علی!
|